پيام
+
توي قصابي بودم که يه پيرزن اومد تو و يه گوشه وايستاد .....
يه آقاي خوش تيپي هم اومد تو گفت: ابرام آقا قربون دستت پنج کيلو فيله گوساله بکش عجله دارم .....
آقاي قصاب شروع کرد به بريدن فيله و جدا کردن اضافههاش .....
همينجور که داشت کارشو ميکرد رو به پيرزن کرد گفت: چي مِخي نِنه ؟
پيرزن اومد جلو يک پونصد تومني مچاله گذاشت تو ترازو گفت: هَمينو گُوشت بده نِنه .....
قصاب يه نگاهي به پونصد تومني کرد گفت
جزتو
92/1/7
دكتر زينب
پُونصَد تُومَن فَقَط اّشغال گوشت مِشِه نِنه بدم؟
پيرزن يه فکري کرد گفت بده نِنه!
قصاب اشغال گوشتهاي اون جوون رو ميکند ميذاشت براي پيره زن .....
اون جووني که فيله سفارش داده بود همين جور که با موبايلش بازي ميکرد گفت: اينارو واسه سگت ميخواي مادر؟
پيرزن نگاهي به جوون کرد گفت: سَگ؟
جوون گفت اّره ..... سگ من اين فيلهها رو هم با ناز ميخوره ..... سگ شما چجوري اينا رو ميخوره؟
پيرزن گفت: مُخُوره دي
دكتر زينب
جوون گفت نژادش چيه مادر؟ پيرزنه گفت بهش مِگن تُوله سَگِ دوپا نِنه ..... اينا رو برا بچههام ميخام اّبگوشت بار بيذارم!
جوونه رنگش عوض شد ..... يه تيکه از گوشتاي فيله رو برداشت گذاشت رو اشغال گوشتاي پيرزن .....
پيرزن بهش گفت: تُو مَگه ايناره بره سَگِت نگرفته بُودي؟
جوون گفت: چرا
پيرزن گفت ما غِذاي سَگ نِمُخُوريم نِنه .....
بعد گوشت فيله رو گذاشت اون طرف و اشغال گوشتاش رو برداشت و رفت
ياسيدالکريم
:(